از هوش مصنوعی تا انسان خودمختار
مقدمه
یکی از ویژگی های تدریس و مطالعه در موضوع هوش مصنوعی آن است که به طور پیوسته شما را تشویق به بازنگری خودتان به عنوان یک موجود هوشمند میکند. خودبزرگ بینی و مرکزپنداری نوع بشر دستکم دو بار توسط علم مورد هجمه قرار گرفته است. نخستین بار ستاره شناسان با اثبات این مطلب که زمین مرکز کیهان نیست، خودمحوری ما را به چالش کشیدند.
سپس نوبت زیستشناسان بود که با تکمیل شواهدی از نظریه تکامل، خاص بودن ما در حیات زمینی را زیر سوال ببرند. گویا نوبت به دانشمندان هوش مصنوعی رسیده که بار سنگین این تنهایی را از دوش بشر بردارند و نشان دهند که هوشمندی گوهر یکتایی نیست که در نوع بشر به یادگار مانده باشد. عقلانیت و خودمختاری دو مفهوم پایه در هوش مصنوعی هستند که در این مقاله از جنبه انسانی به آن پرداختهام.
سطوح خودمختاری:
هواداری از آرمان «عقلانیت» در طول تاریخ تمدن، (دستکم در فضای نظری) به طور پیوسته در حال گسترش بوده است. برخی میوه های نوبرانه این درخت مفاهیمی هستند حامل این ایده که: «مردم نباید همیشه تابع و دنباله روی رفتارها و عقایدی باشند که دیگران وضع کردهاند».
مفاهیمی مانند «فردیت»، «استقلال»، «خودتنظیمی» و «هدایت درونی». این واژه ها ممکن است کاملا هم معنی نباشند اما خمیرمایه مشترکی دارند به این مضمون که: «هر فرد باید خودش در مورد عقاید و رفتارش تصمیم گیری کند».
همه آنها به نقش «خود» اشاره دارند گاه به صراحت در «خود تنظیمی» و گاه به شکل ضمنی در «فردیت».من در این مقاله چکیده و اشتراک آنها را «خودمختاری» مینامم.
خود مختاری شامل دو بخش تفکر و اجراست. تفکر به معنای نظرکردن و سنجیدن، محاسبه، به خاطر سپردن، پیش بینی، قضاوت و تصمیم سازی است. تصمیم سازی به معنای برنامه ریزی برای اقدامات مناسب یا یافتن شیوه بهینه در انجام کار است. برای آنکه فردی را خودمختار بدانیم لازم نیست تصمیم و اقدامش عاقلانه باشد و عواطف و احساسات هیچ نقشی در آن نداشته باشند.
حتی اگر بدانیم که فردی تحت تاثیر یک نیاز شدید عمل میکند باز هم میتوانیم او را خودمختار بدانیم مشروط به آنکه دلایل شخصی او در تصمیم نهایی تعیین کننده باشند. هر فرد یا عاملی که بی اختیار مطابق آنچه از او خواسته میشود اقدام میکند، و هیچ نقشی در تعیین هدف یا تعیین مسیر ندارد، دشوار است که خودمختار دانسته شود. با این حال، حتی اگر نقش او تنها در حد اولویت دادن به اهداف یا انتخاب ابزار مناسب یا حتی زمان مناسب برای اجرای فرامین دیکته شده باشد همچنان میتوانیم او را تا حدی مختار و تعیین کننده بدانیم.
خودمختاری و عقلانیت:
عقلانیت و خودمختاری رگه های مشترکی دارند اما آیا رابطه علّی یا وجودی با یکدیگر دارند؟ پاسخ قطعا خیر است. عامل انسانی ممکن است خودمختار اما کاملا غیرعقلانی باشد. همچنین میتواند عقلانی اما فاقد خودمختاری باشد.
انسان، بین دو محیط اندیشه و عمل، دستکم در رابطه با اعمالش، ممکن است آزاد نباشد تا به آنچه انتخاب کرده عمل کند. شرط لازم برای محقق شدن خودمختاری، آزادی عمل است. اما عقلانیت نیاز به آزادی عمل ندارد.
شرط لازم برای محقق شدن عقلانیت، مجهز بودن به نوعی موتور استنتاج است که توانایی استدلال کردن داشته باشد. در واقع هرگاه میخواهیم عقلانیت نمود خارجی پیدا کند تا حدی ناچار میشویم به «منطق» پناه ببریم زیرا نتوانسته ایم مفهوم نزدیکتری از «منطق» به آرمان «عقلانیت» پیدا کنیم که به شکل علمی قابل سنجش و اندازه گیری باشد.
عقلانیت و تبعیت از قواعد رسمی:
در مورد عامل انسانی، طرفداری از عقلانیت به خودی خود، فرد را ملزم به عدم تبعیت از قوانین و احکام مرجع نمیکند. این به توضیح نیاز دارد. وقتی آرمان عقلانیت را میپذیریم از این که افراد به شیوه ای رفتار میکنند، فقط به این دلیل که منابع رسمی چنین خواستهاند، طرفداری نمیکنیم. زیرا این واقعیت که کسی می گوید «این کار را بکن» دلیل خوبی برای درستی انجام این کار نیست.
با این حال، همان آرمان به ما میگوید سرپیچی از قواعد حاکم فقط به این دلیل که از انتخاب شخصی من نیست، عقلانی نیست. ممکن است دلایل بسیار خوبی برای انجام آنچه مرجع رسمی تقاضا میکند وجود داشته باشد. به طور خلاصه زندگی زیر سایه عقلانیت، ما را متعهد به این دیدگاه میکند که افراد باید به طور مثبت از چنین قوانینی پیروی کنند به این معنا که احساس کنند دلیل خوبی برای رعایت قوانین مورد بحث وجود دارد.
میخواهم بحث را با یک مثال روشن کنم. آرش فردی متعهد به عقلانیت است.قانون راهنمایی رانندگی از او خواسته که در این بزرگراه با سرعت حداکثر 100 کیلومتر در ساعت حرکت کند. در آن ساعت از شبانه روز و با توجه به برداشت آرش از محیط، او هیچ دلیلی منطقی برای تبعیت از این قانون نمیبیند، با این حال عقلانیت حکم میکند که به دلایلی که به احتمال زیاد مدارک آن هم اکنون در اختیار آرش نیست به قانون رسمی وفادار بماند.
اگر دقیق تر به ماجرا نگاه کنید عقلانیت دو انتخاب منطقی پیش روی آرش میگذارد. انتخاب اول مطالعه و صحت سنجی تمام اسناد و آمارهایی است که بر اساس آنها این قانون وضع شده و انتخاب دوم تبعیت از قانون و ذخیره کردن وقت و انرژی برای مسائل مهمتر است.
شاید این طور به نظر برسد که پایبندی به آرمان عقلانیت وهم زمان آزاد نگذاشتن افراد برای سرپیچی از قواعد رسمی، چیزی مشکوک و ناهماهنگ است. اما واقعیت این است که واژه عقلانیت بر مفهوم غیرشخصی عقل (خرد) تاکید می کند و نه بر استقلال عامل فردی. به عبارتی رفتار و تصمیم عقلانی باید توسط خرد و منطق به معنای عام آن حمایت شود.
تفاوت عقلانیت و خودمختاری اینجا بیشتر روشن میشود. خودمختاری حامل این ایده است که فرد خودش تصمیماتش را بگیرد و چیزی در مورد اینکه این تصمیمات باید مستدل و منطقی باشند، نمیگوید.
مساله تشخیص خودمختاری:
بیشتر وقت ها تشخیص خودمختاری از عدم خودمختاری ساده است. روشن است که قرار گرفتن تحت کنترل، تحریم و ممنوعیت فیزیکی یک راه از دست رفتن خودمختاری است. اما همیشه موضوع به این سادگی نیست. راههای دیگری هم برای از دست دادن خودمختاری وجود دارد. برای مثال، یک بیمار وابسته به الکل که میل به نوشیدن در او آنقدر قوی است که حداقل برخی از کارهایش را دیکته می کند، (اجبار به مصرف) یا سادهتر از آن، فردی که داروی خواب آوری خورده است، نمیتوان گفت که در آن لحظات خودمختار وانتخاب کننده است.
با کمی فاصله، اشتیاق یک قمارباز برای قمار، احساس خشم یا حسادت شدید یک شخص نسبت به دیگری، عشق قدرتمند یک عاشق به محبوب خود، همه این ها نمونه هایی از غلبه یک نیروی برتر (درونی یا بیرونی) بر نیروی اراده و قدرت تصمیمگیری فرد است. در این نمونه ها تشخیص مرز خودمختاری و بی اختیار بودن ساده نیست.
مرزبندی بین مردی که خشم به طور مؤثری او را کنترل می کند با مردی که اگرچه خشمگین است، اما تصمیم گیرنده نهایی باقی مانده است، آسان نیست. تنها چیزی میخواهم به آن توجه کنید این است که احساسات و عواطف می توانند افراد را کنترل کنند و از این رو امکان تعیین سرنوشت را از آنها سلب کنند. قدرت این نیروها کمتر از محدودیت فیزیکی یا دخالت سایر افراد نیست.
تلقین
وقت آن رسیده که به مورد بسیار مهم تلقین نیز اشاره کنم. نمیتوان فردی را که همه باورهایش در زندگی با آنچه دیگران به آن باور دارند رنگ آمیزی شده است و قادر به زیر سوال بردن این نگاه اکتسابی به زندگی نیست، فردی آزاد و خودمختار دانست. این طور به نظر میرسد که او سوار بر سرنوشت خویش است، اما در لایه های عمیق تر، همه انتخاب هایش مشروط و محدود به باورها و پیش فرض هایی است که به او تلقین شده اند. این «او» یا «خود» که برایش تصمیم میگیرد آفریده افراد دیگراست. در حقیقت با کمی اغماض، دیگران و باورهای دیکته شده آنها سوار بر سرنوشت فرد هستند.
اینجا با یک چالش روبرو میشویم. متوجه شدیم یک فرد تحت تاثیر تلقین دیگران، خودمختار محسوب نمیشود. برخی این سوال را مطرح می کنند که آیا اصلا فرد خودمختار بالغی میتوان یافت؟ علاوه بر انبوه مطالعات روانشناسی، ژنتیک و جامعهشناسی، عقل سلیم میگوید همه ما تا حد زیادی محصول محیط و وراثت هستیم. این «خود» که ما میخواهیم مختار باشد، تا حد زیادی، توسط ژنها، خانواده، افراد و سازمان ها شکل گرفته است. برخی نتیجه گرفتند که یک فرد «خودمختار» که در ظاهر انتخاب میکند چه کاری انجام دهد، از یک فرد زندانی خودمختارتر نیست!
دیدگاهی که من آن را افراطی میدانم. ما ناگزیر از تاثیرپذیری هستیم اما این به معنای عدم امکان آگاهی بخشی و تعلیم و تربیت برای تمرین «خودمختاری» نیست.
نویسنده مقاله: استاد ابوالفضل گیلک مؤلف کتاب هوش مصنوعی انتشارات راهیان ارشد
کتاب هوش مصنوعی استاد ابوالفضل گیلک و استاد ارسطو خلیلی فر انتشارات راهیان ارشد